تولدت مبارک نفسم
دیروز که مصادف بود با روز اربعین از صبح خونه بودیم و قسمت نشد مراسمی یا جایی بریم تا اینکه بعدازظهر خاله فاطمه اینا اومدن خونمون چون سر راهشونم غذای نذری گرفته بودن،بعلاوه سه کاسه ظرف شله زرد اومدن خونمون، قرار شد ساعت 8 به اتفاق بریم مراسمی که تو امامزاده طرشت قرار بود برگزار بشه، تا خاله اینا رفتن شما روی مبل دراز کشیدیو کارتون تماشا میکردی بابایی هم بغل دستت بود و با موبایلش مشغول بود و منم تو آشپزخونه مشغول بودم که یهو متوجه شدیم خوابت برده امیرعباس امیرعباس هر چی صدات زدم نه خیر بیدار نشدی آخه ساعت 6 بعدازظهر بود و وقت خواب نبود بغلت که کردم ببرم تو اتاق بزارمت سرجات بخوابی ، ازت پرسیدم آخه الان وقته خواب بود با تکون دادن سرت...
نویسنده :
مامان
11:47